زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
شعــری سروده ام به بلنـدای کــربــلا هــر مصرعش حکایت شبهای کــربلا من یــادگــار نـستــرن بــاغ کـوثــرم غیر ازغم حسین غمی نیست درســرم من آبــرو بــرای یـتـیـمـان گــرفته ام شکــر خــدا اجازه ی میدان گـرفته ام خورشیدم ازکرانه ی زهرا دمیده است حُسن حَسن میانه ی میدان رسیده است از حُسن رویــم آبــروی ماهتـاب رفت مژده، که پای کوچک من تا رکاب رفت شیرازه ی مفاصلم از هــم گسسته شـد هر بـنـد استـخــوان تن من شکـستـه شد بنگرعمو مرا که در این حال محتضر قــدّی کشیده ام که تـو نشناسی ام دگـر احلی من العسل شده احــوال این یتـیـم بنگر عـمــو شکسته شده بال این یتـیـم لب تشنه تر ز تشنگی ام کــوثری نشد پاشیده تـر ز پیکــر من پـیـکــری نشد من خــاطــرات سـبــز دیــار مدینـه ام گل کرده جای سمّ ستوران به سیـنه ام |